✿ღ هيسسسسس بيا تو...ღ✿

ساخت وبلاگ

امکانات وب

كد ماوس

-->-->-->



-->-->-->-->-->-->
برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب


.
.
.
.
دلتنگــــ که می شوی
هرکاری از دستِ بی چاره ات بر می آید
مثلا


گوشی را برمیداری ، یک پیامِ کوتاه ، یک تک زنگ
یک
– من هنوز هم اینجا دلم آنجاییست که تــــو هستی –


دلتنگ که می شوی
" فال می گیری "
چشمانت را می بندی ، می گویی :
– می شود بگویی او دلش تنگ هست یا نه ؟ –


و حافظ هم که انگار دلش به حالِ بی قراریت سوخته است می گوید :
– یوسفــــ ِ گمگشتهـ باز آید به کنعان غم مــخور –


و همانجاست که می باری و در دل می گویی
یوسفِ من اصلا گم نشده حافظ جان
یوسفِ من جایی حوالیِ همین نزدیکی ها
" مـــرا گم کرده "


دلتنگ که می شوی ، می فهمی
همه ی این روزها که با خودت گفتی
– یادم تو را فراموش –


بیشتر معنایش برایت این بوده


– یادم خودم را فراموش
یادم احساسم را فراموش
یادم دلم را فراموش –


بی آنکه بدانی این ها فراموش نمی شوند
ساکت می شوند ؛ آرام می گیرند ؛ آتش می زنند …



.
.
.
.
دلم تنگ می شود ، گاهی
برای حرف های معمولی
برای حرف های ساده
برای " چه هوای خوبی " / " دیشب چی خوردی ؟ "
و چقدر خسته ام از " چرا ؟ "
از " چگونه ؟ "
خسته ام از سوال های سخت ، پاسخ های پیچیده
از کلمات سنگین
فکرهای عمیق
پیچ های تند
نشانه های با معنا ، بی معنا
دلم تنگ می شود ، گاهی برای
یک " دوستت دارم " ساده
دو فنجان قهوه ی داغ
سه روز تعطیلی زمستان
چهار خنده ی بلند
و پنج انگشت دوست داشتنی !


از : مصطفی مستور


اولش عاشــــــــــقته
حاضره دنیارو بہ پات بریزه
حاضره هرڪارے بڪنہ ڪہ خوشحالت ڪنہ
شبایے ڪہ ازش دلخورے تا وقتے آشتے نڪردے خوابش نمیبره
ادعاے عاشقے ڪردنش دیوونت میڪنہ
عاشــــــــــقش میشے
عاشـــــق بودنش ، عاشـــــق حس ڪردنش
با شادیاش شادے و با ناراحتیاش ناراحت
ڪم ڪم ازت دور میشہ
واسہ همہ چے وقت میذاره بجز تـــــو
با همہ بہش خوش میگذره بجز تـــــو
انگار ازت فرار میڪنہ
انگار ازت خستہ شده
انگار عاشـــــقہ یڪے دیگہ شده
انگار دیگہ تویے ڪہ یہ روز همہ چیش بودے الآن شدے "هیچــــــــــے"
بازم خودت میمونے و یہ عالمہ حرف تو دلت ڪہ شاید هیچوقت هیچڪے نفہمہ
نمیگم مال مـــــن باش
نمیگم ڪنارم باش
حتے نمیگم با این و اون نباش
فقط میگم اگہ ڪسے دلت رو شڪست
بہ یاد اونے ڪہ دلشو شڪستے باش

.
.
.
.
چه خبر از دل تو ؟
نفسش مثل نفسهای دل کوچک من میگیرد ؟ ؟
یا به یک خنده ی چشمان پر از ناز کسی میمیرد !
تو هم از غصه این قهر کمی دلگیری ؟
لحظه ای هم خبر از حال دل خسته ی من میگیری ؟
شود آیا که شبی
دل مغرور تو هم
فکر چشمان سیاه دگری را بکند
دست خالی ز وفایت روزی
قطره ای اشک ز چشمان ترم پاک کند
چه خبر از دل تو ؟
دانی آیا که در این کلبه ی درد
اندکی مهر تو بس بود ولی
دل بیرحم تو با این دل دیوانه چه کرد؟
راستی چه خبر از دل تو …؟





.
.
.
.
.
هزار مرتبه ۹۰۰ جمله عاشقانه را در ۸۰۰ جای مختلف به ۷۰۰ زبان پیش ۶۰۰ نفر مطرح کردم


۵۰۰ نفر آنها ۴۰۰ جمله را به ۳۰۰ زبان مختلف در ۲۰۰ برگ ترجمه کردند و من ۱۰۰ بار برای تو در ۹۰ روز، روزی


۸۰ دفعه تکرار کردم تو برای خود ۷۰ تای آن هارا در ۶۰جای مختلف به ۵۰ نوع مطرح کردی و ۴۰ بار آن را تکرار کردی ۳۰ تای آن را آموختی و پیش از ۲۰ روز ۱۰ بار از تو ۹ سؤال کردم ۸ مرتبه به ۷ سوال من ۶ جواب در فاصله ۵ روز دادی ۴ مرتبه تو را در ۳ جا دعوت کردم ۲ ساعت خواهش کردم


تا ۱ بار گفتی دوســـتــت دارم
مهاجر...
ما را در سایت مهاجر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : یعقوب yakub بازدید : 193 تاريخ : دوشنبه 18 مرداد 1395 ساعت: 1:43