از فیلتر شدن سایت مثقال تا دستگیری مدیر سایت مثقال(رمان)قسمت2

ساخت وبلاگ

امکانات وب

كد ماوس

-->-->-->



-->-->-->-->-->-->
برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب

قسمت اول را از دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
اینجا ببینید

همانطور که گفتم دفتر کارمان کوچک بود و کمبود فضا اذیتمان میکرد.
درآمد مثقال بسیار بالا بود و مثقال از نظر مالی نیز قدرتمند بود.
خود من از زمانی که در 22 سالگی ازدواج کرده بودم در حد توانم پس انداز کرده سکه میخریدم.
تمام درآمد روزی 30 هزار دلار مثقال را روزانه تبدیل به سکه میکردم.بسیاری از سکه ها را 200 تا 400 هزار تومان خریده بودم و سکه به سرعت بالا میرفت تا جایی که حتی قیمت آن به یک میلیون تومان رسید.
قبلا هم گفته بودم که من خرید و فروش نمیکردم.درآمدم را به سکه تبدیل میکردم.موجودی نقدی ام خیلی زیاد نبود.پول نقد در حدود 100 میلیون تومان بیشتر نگه نمیداشتم چون میدانستم ارزش پول ایران در حال سقوط است و بهتر است موجودی به چیزی غیر از ریال باشد.
خلاصه دفتری نوساز و شیک به مساحت 100 متر مربع با تمام امکانات در میدان مادر(محسنی) انتهای خیابان میرداماد تهران پیدا کردم و قرار بود مقداری از سکه ها را فروخته دفتر را خریداری کنم.البته چند ماهی بود که دنبال دفتر میگشتم.جاهای زیادی را دیده بودم ولی دفتر خیابان میرداماد از هر نظر مناسب بود که البته قسمت نبود زیرا قبل از معامله دستگیر شدم .

به شدت درگیر باز کردن فیلتر سایت ها بودم.همچنان کسی جواب گو نبود و همه اصرار میکردند به کارت ادامه بده سایت باز خواهد شد.بازار ارز و طلا نیز بابت سیاست های اشتباه بانک مرکزی آشفته و به هم ریخته بود.از طرفی من سعی بر کنترل آن داشتم و از طرف دیگر بانک مرکزی تلاش میکرد بازار را بر هم ریخته قیمت ها را به شدت بالا و پایین کند.نوسان شدید قیمت به نفع هیچ کس نبوده و نیست.نه مردم و نه بازاریان

حدود یک هفته قبل از دستگیری،اوایل بهمن 90،آقایی به دفتر آمده خود را مامور دادگستری معرفی کردند و کارت خود را نشان دادند.
بسیار خوشحال شدم و از ایشان به گرمی استقبال کردم.
شرح ماوقع را برایشان کامل گفتم.چند ساعتی طول کشید.کمتر حرف میزد و بیشتر گوش میداد.
در آخر گفت همکاران ما از شما در ذهن خود یک هیولای قدرتمند و خون آشام ساخته اند.زیرا کسی شما را نمیشناسد.
من الان که باشما صحبت کردم فهمیدم که اطلاعات غلط در اختیار ما قرار داده اند.
ایشان گفتند که مثقال احتیاج به حامی دارد و ما باید زیر چتر یک نفر کار کنیم که کسی جرات ضربه زدن به ما را نداشته باشد.
ایشان مرا مطمئن ساختند که کسی را برای من پیدا میکنند که بدون نظر و بدون دخالت در کارم از ما حمایت کند.
من هم چندین بار تذکر دادم که مثقال به هیچ عنوان حاضر نیست اطلاعات غلط در سایت درج کند و ایشان هم به من بابت این امر اطمینان صد در صد دادند.
قرار شد طی روز های آینده با من در تماس باشند.
طی روزهای بعد در چند مرحله با من تماس گرفته یکسری دستورالعمل به من دادند.
مثلا چند شماره تلفن دادند که قیمت ها برایشان ارسال شود که انجام شد.
گفتند مردم را از خریدو فروش ارز بر حذر کن که البته من همیشه این کار را میکردم.به ایشان هم گفتم که من همیشه به همه گفتم و میگویم که خریدو فروش ارز نکنند.گفت میدانم و باز ادامه بده.
2 روز قبل از دستگیریم تماس گرفتند و گفتند خریدو فروش سکه نکن.گفتم من خریدو فروش سکه نمیکنم ولی برای مشتری از صرافی ها و سکه فروشی ها سکه میخرم.
قبلا هم گفته بودم که مثقال برای اینکه نشان دهد قیمت های درج شده واقعی هستند ،اگر کسی سکه میخواست و تماس میگرفت یا حضوری می آمد،ما سکه رااز بازار بصورت تلفنی برایش به پایین ترین قیمت ممکن میخریدیم.
اینکار به این صورت انجام میشد
موجودی سکه مثقال بالغ بر چند هزار بود زیرا همانطور که قبلا گفتم تمام درآمد مثقال به سکه تبدیل میشد.
مشتری به دفتر آمده تقاضای سکه میکرد.مثقال همان موقع به پایین ترین قیمت(زیرا ما میدانستیم در این لحظه قیمت چه کسی از بقیه مناسب تر است)سکه برایش میخریدیم.پولش را گرفته سکه از موجودی مثقال به او تحویل میدادیم.بعد شب به شب با بازار حساب میکردیم.برای فروش هم همینجور بود.کسی با سکه برای فروش می آمد سکه هایش را به بالاترین قیمت برایش میفروختیم،پولش را نقد میدادیم و شب در آخر با بازار تسویه میکردیم.بازاریها و صراف ها از این وضع خوشحال بودند چون روزانه مشتری زیادی از طریق ما داشتند.مشتری هم راضی بود چون به بهترین قیمت معامله میکرد.
برخی نیز تلفنی قیمت میگرفتند،پول میریختند،سکه برایشان میخریدیم.بعد یا می آمدند میبردند یا دستور فروش میدادند.

خلاصه دستور دادند فعلا این کار را نکن تا بازار آرام شود.من به کارمند ها دستور دادم که دیگر برای کسی سکه نخرند.ولی متاسفانه کارمند های مثقال عمل نکردند
من حدود ظهر به دفتر می آمدم.اکثرا کلاس یا جلسه داشتم.وقتی میدیدم مشتری می آید یا تلفنی میفروشند تذکر میدادم .بهانه می آوردند.آشناست.پیر زنه گناه داره.فامیل فلانیه و...

تا جایی که چند بار حتی مجبور شدم با آنها برخورد شدید کنم .کم شد ولی قطع نشد.
گاهی میگفتند خودش آمده زشت است.حالا براش میخرم آخریه.

البته زیاد طول نکشید چون دو روز بعد در تاریخ 9 بهمن 1390 سر ساعت 18 ،ساعتی که در دفتر را میبستیم،وزارت اطلاعات با بیش از 100 مامور به دفتر مثقال حمله کرد .من و تمام موجودی مثقال را در حقیقت دزدید که شرح دقیق آن را در قسمت بعد میتوانید ببینید
مهاجر...
ما را در سایت مهاجر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : یعقوب yakub بازدید : 201 تاريخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 ساعت: 21:56