شرح دستگیری شهنام گلشنی مدیر مثقال(رمان)قسمت 4

ساخت وبلاگ

امکانات وب

كد ماوس

-->-->-->



-->-->-->-->-->-->
برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
قسمت اول


دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
قسمت دوم



دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
قسمت سوم



موجودی سکه من هنگام ورود وزارت اطلاعات:

از اول زندگی مشترک صرفه جویی کرده سکه خریده بودم.
از وقتی به تهران آمدم درامدم بالا رفته بود و حجم خرید سکه هم بالا رفته بود.
در هفته دو سکه میخریدم تا این که پسرم به دنیا آمد.هفته ای 3 تا خریدم.یکی برای پسرم که در 18 سالگی 936 عدد سکه داشته باشد.
وقتی دخترم به دنیا آمد این تعداد 4 عدد شد و فکر کنم از سال 88 هفته ای 5 عدد.
برای همسرم نیز به دنبال بهانه بودم که طلا بخرم
تولدش
عید
تولد بچه ها(چون زحمت به دنیا آوردن آنها را کشیده بود)
سالگرد ازدواج
سالگرد نامزدی
روز زن و...
همیشه هم دنبال طلای سنگین بودم.دستم به سبک نمیرفت...

در سال 90 قیمت سکه از زیر 300 هزار تومان به بالای یک میلیون رسید.
هنوز سکه حدود 600 هزار تومان بود که همسرم با من مشورت کرد.
مقداری پول در بانک دارم
کمی هم برای بچه ها گذاشتم
بدهم برایمان سکه بخری؟
همان روز تمام حساب ها را بستیم و برایشان سکه خریدم.
از زمان ازدواج تمام سکه هایی که هدیه گرفته بودیم را هم داشتیم.

وقتی منزل مسکونیم را خریدم ماهی 40 میلیون تومان چک دادم و از شانس بدم تحریم کمر یکی از کارهایم را شکست ولی هرگز به طلاهای همسرم و سکه هایمان فکر هم نکردم و خدا را شکر چک ها به سلامتی پاس شدند.

پسرم هم با پول تو جیبی ها و عیدی هایش سکه میخرید.

تا این جا سکه های خانواده بود.
کل درآمد مثقال و شرکتهای تابعه شب به شب سکه میشد.
موجودی نقدی مثقال همیشه ثابت و حدود صد میلیون تومان بود.


یکسری مشتری داشتیم زنگ میزدند سکه میخریدند بعد می آمدند میبردند.حدود چند هزار سکه موجودی خزانه مثقال بود که مدیریت آن با سایت خزانه بود و البته توسط منشی در دفتری نیز نوشته میشد.موجودی سکه های خانوادگی و سکه های پسرم و کارمندان نیز در سایت خزانه درج میشد.
بیشترین تعداد سکه از بین کارمندان ، مربوط به منشی من بود که 18 عدد بود.البته پدر ایشان نیز چند عدد سکه قدیمی(کم ارزش) که تعداد آنها به 10 تا نمیرسید در خزانه داشتند که قرار بود در یک موقعیت مناسب برایشان بفروشیم و سکه 86 که بورس بود بخریم.

بالا ترین تعداد سکه مشتریان 540 عدد بود مربوط به یک پسر جوان.
روز آخر چندین مرتبه به منشی گفتم زنگ بزن بیاید 540 تا سکه را ببرد.شاید بالای 5 بار گفتم و جواب میداد زنگ زدم.بار اول گفت فردا.گفتم زنگ بزن بگو به هر قیمتی شده امروز بیاید.کسی را بفرسته ولی حتما امروز بیاید .بعد گفت باشه میاد .ولی هر ساعت یکبار به منشی میگفتم زنگ بزن.بعد پیگیری میکردم میگفت ،گفته میاد حتما
یکسال بعد از زندان با این آقا تماس داشتم
گفت:
منشی ات به من زنگ نزد!!!

12 عدد سکه برای طبقه بالا که صاحب دفتر بود چند وقت بود خریده بودیم
آنروز چندین مرتبه گفتم سکه های بالایی ها را دادی
گفت الان میروم میدهم
رفت و آمد کارمندان من به طبقه بالا زیاد بود.هم برای دستشویی بالا میرفتند و هم برای آوردن چایی چند بار به بالا میرفتند ولی آنروز سکه ها در دفتر ماند و مانند بسیاری دیگر خوراک وزارت اطلاعات شد.

شاید حس کنید این مطالب حالت غر زدن یا حتی درد دل دارد.
خیر...
اینها همه نقشه های از پیش طرح شده وزارت اطلاعات بود که یکسال بعد برای من مشخص شد و در ادامه داستان خواهید خواند. مهاجر...
ما را در سایت مهاجر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : یعقوب yakub بازدید : 215 تاريخ : جمعه 16 بهمن 1394 ساعت: 21:54